دلتنگی

دلتنگی هیچ ربطی به عقل دارد،ربطی به منطق ندارد،نمی فهمد که باید باشد یا نه،دلتنگی،کار دل است.می آید؛بدون اجازه؛بدون فکر و بی حساب...

عذر خواهی

آقای عاشق عزیز سلام،ببخشید که من حرف های خصوصیمان را در بوق و کرنا می کنم.ببخشید که شما را درک نمی کنم آقای عاشق.

می دانید چیست؟من استعداد عجیبی در درک نکردن آدم ها دارم و شما هم خب...از این قاعده مستثنا نیستید.

متاسفم که نمی توانم برای شما آن چیزی باشم که می خواهید،راستش شما هم نمی توانید برای من آن چیزی باشید که می خواهم.و این هم جای تاسف دارد.به هر حال آدم ها در مسیر زندگیشان به یکدیگر برخورد می کنند و گاهی هم به هم علاقه مند می شوند،اما نمی شود هر کس را که دوست داریم قاب کنیم و بگذاریم گوشه ی اتاقمان!نمی شود هر کس را که عاشقش شدیم ببریم خانه مان و بگوییم دلمان را بهش می دهیم و خوشحال و خرم با او زندگی کنیم.می دانید چرا؟چون ما آدم ها هر قدر هم درون خودمان تنها باشیم،بیرون خودمان تنها نیستیم!ما آدم ها شاید همیشه احساس تنهایی کنیم اما همین که بخواهیم از جای خودمان تکانی بخوریم همه ی عالم دلسوزمان می شوند.اگر بمیریم کلی صاحب و دلسوز پیدا می کنیم.نه اینکه فقط این جا اینجور باشدها!حتی مشهور ترین آدم ها هم همینجورندوتا نمرده اند و تا نابود نشده اند و یا تا خیلی خوشبخت نشده اند فقط یک آدم مشهور معمولی اند!به خاطر همین همیشه باید حواسمان باشد،به دل مادرمان،آه پدرمان،اشک خواهرمان،و احیانا بغض برادرمان.(بگذریم که شاید این روزها باید نگران بغض خواهر و اشک برادر باشیم.)

آقای عاشق،اصلا احساس خوبی نیست که آدم کسی را برنجاند و من شما را رنجانده ام.نه اینکه ندانم ناراحت می شوید،نه اینکه ندانم برایتان دشوار است،نه اینکه واقف نباشم که شما بر خلاف من احساسات عمیقی دارید،اما سعی کنید بفهمید که مجبور بودم.به خاطر خودم و به خاطر شما.به خاطر اینکه نمی توانستم برایتان جهنم بسازم و شما هم طاقت عذابش را نداشتید آقای عاشق،من معذرت می خواهم.اینجا در حضور همه عذر می خواهم که شما را رنجاندم و دلتان را شکستم.

می دانید چیست؟شاید همه اش تقصیر من بود.شاید که نه!حتما!باید از روز  اول می فهمیدم،باید با هوش می بودم،باید حدس می زدم که آخر ماجرا به کجا ختم می شود.اما به من حق بدهید آقای عاشق.

آن روزهایی که من خنگ شده بودم و عشق شما را نمی دیدم،خودم عاشقتان بودم!عاشق همه چیزتان،حتی بد خلقی هایتان،بروید بپرسید!از هرکسی که می شناسید سوال کنید که آیا ممکن است دختری که به او می گویید زیبا نیست،با شما بماند؟!جز این که عشق شما کورش کرده باشد؟جز اینک مجذوب تمام رفتار های شما شده باشد؟و شما آقای عاشق،باز هم بروید بپرسید ببینید چطور می شود عشق یک دختر را سر کوب کرد!من می گویم:با یاد آوری این نکته که شما اورا فقط فعلا می خواهید و حاضر نیستید تمام عمرتان با او باشید.با گفتن اینکه او نباید برای ماندن ابدی با شما امیدی داشته باشد،با یاد اوری این که ظاهر مناسبی ندارد و شما از ظاهرش خوشتان نمی آید.بعد از آن که از همان اول تاریخ هایی که برایش مهم است را فراموش کنید،آن وقت می توانید مطمئن باشید که آن دختر با شما مانده چون عاشقتان بوده،اما سعی کرده خودش را خفه کند.البته می دانم که من باید با هوش می بودم و از پس کلمات شما پی می بردم که دارید عاشقم می شوید و ممکن است آسیب ببینید و باید حواسم جمع باشد که ضربه نخورید.اما ببخشید.من نفهمیدم.من حتی عشق خودم را هم درست نشناخته بودم.گفتم که ببخشید!تصویری که من از شما داشتم آن قدرها حقیقی نبود،البته شما حق داشتید،شما من را دوست داشتید و حرف هایی که می زدید از روی علاقه تان بود،من هم که خب شما را دوست داشتم-دارم- اما می دانید؟دوست داشتن آدم را کور می کند!آدم نمی بیند.من هم ندیدم.آقای عاشق،قصد من نابود کردن شما نبود.قصدم شکستن شما نبود،اما چکار کنم؟

من آدم با هوشی نیستم.

من دیر فهمیدم.

من عذر می خواهم....

قانون پایستگی

اگر شما قبل از آمدن کسی خوشبخت بوده اید بعد از رفتن او هم می توانید خوشبخت باشید و اگر قبل از آمدن کسی بدبخت بوده اید،بعد از رفتن او هم بدبخت خواهید بود و این یعنی قانون پایستگی "بخت"!تنها ممکن است درجات بدبختی و خوشبختی در شما قبل و بعد از رفتن مخاطب خاصتان متفاوت باشد!مثلا بدبخت تر یا خوشبخت تر شوید!

همه چیز به خودتان بستگی دارد!!!

پشیمان

پل های پشت سرم را خراب کردم.حالا پشیمانم.به همین سادگی!

دختری با قلب یخ زده!

قلب من یخ زده.سرما را در وجودم حس می کنم.سنگینی نفس هایم را که به سختی تلاش می کنند قلبم را گرم کنند و نمی توانند...

دیگر هرگز نمی توانند...